اشعار شهادت امام موسی کاظم(ع)
حسین عباسپور
هفت آسمان در دست های مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود
تسبیحی از ماه و ستاره بین دستانت
خورشید در سجاده هر شب میهمانت بود
تصویر تو در قاب زندان باز می تابید
یا نوریا قدوس وقتی بر زبانت بود
با تازیانه روزه ات را باز می کردند
اشک غریبی آه غربت، آب و نانت بود
وقت قنوت آخرت خون گریه می کردند
زنجیرهایی که به دست ناتوانت بود
طعنه شنیدن، داغ دیدن، خون دل خوردن
هر چند موروثی میان دودمانت بود
اما خدا را شکر این حرمت شکستن ها
دور از نگاه مضطر معصومه جانت بود
*********************************
سید مهدی حسینی
هم صحبت او بود صدای زنجیر
بر پیکر او بود ردای زنجیر
با زخم شکفت در هوای زنجیر
آن مرد که بود آشنای زنجیر
***
در ساحت عشق دید جای زنجیر
خلقی خُفته به لای لای زنجیر
پیچید شبی به دست و پای زنجیر
خاموش کند مگر صدای زنجیر...
***
شب بود و حصار غم، صدای زنجیر
یک دل، دل خسته، آشنای زنجیر
این پیکر خستهای که در تابوت است
مدفون شده زیر پارههای زنجیر
***
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
مینالید از درد: «اغثنی یا رب!
یا جدّا ! ما اُلقی الیک اشکو»
***
این روح حقیقت و قوام صبر است
چون تیغ حضور در نیام صبر است
بر موجی از اندوه و گُل و اشک، روان
تابوت غریبی امام صبر است...
*********************************
مصطفی هاشمی نسب
صدای تقتق زنجیر و پیرمردی که
میان محبس اهریمنان گرفتار است
اگر چه بسته به غل پا و گردنش دشمن
ولی هنوز هم او حجتی ز دادار است
برای روح بلندش قفس که مانع نیست
تمام ارض و سماوات تحت قدرت اوست
تمـام شهر نه ، بلکه تمــام دنیـا هم
رهین دست عطا بخش پر کرامت اوست
میان بند هم او باب حاجت است،آری
بیـا بخـواه از او هر چه در نظـر داری
اگر گره به دلت خورده یا به زندگیات
چه بهتر آنکه به سوی گره گشا آری
کلیم و خضر و مسیح آمده به سائلیاش
بیا ببین که در خانهاش چه غوغایی است
محل آمـد و رفت ملائـکه شـده است
در استلام حجر دیدنش تماشایی است
تحیّــری است برایش ســرودن و خواندن
چه گویم از غم او تــا شــراره پـا نشود
چه گویم از سر و دستی که سخت مجروح است
فقط همین؛ که ز ساقش قدم دو تا نشود!
قلم رسایی خود را زمین نهاده و بعد
زبــان الکن شــاعر به لکنت افتــاده
برای شیعه چه غم بیش ازاین،که خود بیند
تن امـــام روی تخته پــاره افتاده
چه محنتی است از این بیشتر که خورشیدی
به روی دوش دو شب پرّه میشود تشییع
به سوی خاک می رود، ولی پس از آن
به سوی اوج سمــاوات می شود ترفیع
*********************************
رضا اسماعیلی
مناجات شب شهادت
این روزها، ماییـم و اندوهـــــــــی اهورایی
زندانــــــــــــی دهلیزهــــــــای سرد تنهـایی
این روزهـــــــا، ماییــــــم و لبخند شهید تـو
چون لالــه مشغولیــــــــم با مشق شکیبایی
این روزها، افسوس ! از وصل تو محرومیم
ماییـــــم و کابـــــوس فراق و طعـــم تنهایی
این روزهــــــا، مـا تشنه ی نوشیدن عشقیم
ای کاش میدادی به مــا یک جرعه شیدایی
دور از تـــو یا مولا ! خزانی زرد و دلگیریم
مــــا را بهاری کن، تـــو ای روح شکوفایی
مــــا شیعه ی عشقیـم ، اهل بیت خورشیدیم
ما را تـــــو پیر و ُمرشدی، ما را تو مولایی
مــــا را اجابت کن ، تـــو ای آیینه ی هفتم !
تا سهـــــم روح مــــــا شود آیینه پیمــــایی
کـــــردی غروبی سرخ ، امـــا خوب میدانم
فــــردا به عرش عشق ، مِهر عالــــم آرایی
گفتـم « غزل ـ اشکی » برای نور مظلومت
امشب عـــــزادارم تو را ، نــــــور اهورایی
*********************************
مهدی مقیمی
با روضه خوان و سینه زن و خادم آمدیم
در مجلس عزای تو یا کاظم آمدیم
شکر خدا که دور نبودیم از شما
در روضه ها و مجلستان دائم آمدیم
گر دور هم شدیم دمی از کنارتان
اما دوباره خسته دل و نادم آمدیم
مهدی سیاهپوش عزای شما شد و
ما بهر تسلیت به دل قائم آمدیم
ما از همان ازل همه در بندتان شدیم
همسایه های خانۀ فرزندتان شدیم
ای وای من شکسته پرو بال بودی و
عمری اسیر کنج سیه چال بودی و
هر روز روزه بودی و اما دم اذان
در زیر تازیانه تو پامال بودی و
یک روز و ماه و سال روا نیست این جفا
تو چارده بهار به این حال بودی و
گاهی به یاد مادر خود بین کوچه ها
گاهی به یاد زینب و گودال بودی و
عمری غریب در دل زندان تو زیستی
هر شب برای جد غریبت گریستی
زندان کجا و تو ، تو کجا تازیانه ها
از تازیانه مانده به جسمت نشانه ها
زنجیر روی گردن مولا چه می کند
مجروح گشته گردن و زخمیست شانه ها
تاریک بود و تا که تو را بی هوا زدند
آتش کشید از دل زهرا زبانه ها
با هر بهانه ای ز تو حرمت شکسته شد
مویت سپید گشت به دست بهانه ها
زهرا اسیر تو، تو پریشان فاطمه
مظلوم مثل دیگر عزیزان فاطمه
باب الحوائج همه موسی بن جعفرم
میراث دار حضرت زهرا و حیدرم
با تازیانه های عدو خو گرفته ام
گشته انیس با غل و زنجیر پیکرم
راضی شدم به هر چه شکنجه که می کنی
اما نکن دوباره اهانت به مادرم
ناموس کبریاست ازین حرفها نگو
لطفا به خانوادهء من ناسزا نگو
گیرم به اشک ، درد دلم را دوا کنم
با سندی ابن شاهک و سیلی چها کنم
خلّصنی یاربم شده عجّل وفاتیم
چون فاطمه به مرگ خود امشب دعا کنم
پا سوی قبله کردم و دیده هنوز نه
تا آنکه یک نظر به سوی کربلا کنم
هم آرزوی مرگ کنم هر شبانه روز
هم آرزوی دیدن روی رضا کنم
عالم به غصه و محنم گریه می کند
زنجیر هم به زخم تنم گریه می کند
گرچه مطیع توست جهان با اشاره ای
تنها نصیب توست دل پر شراره ای
آنروز ای غریب ز زندان اگر چه رفت
بیرون جنازه ات به روی تخته پاره ای
حداقل دگر کفنت بوریا نشد
غارت نشد ز دختر تو گوشواره ای
دیگر ندید همسرت از روی نیزه ها
افتد به روی خاک سر شیرخواره ای
کرببلا مدینه نجف یا که کاظمین
فرقی نمی کند همه در انتها حسین
موضوعات مرتبط: امام کاظم(ع) - شهادت
برچسبها: اشعار شهادت امام موسی کاظم(ع)